تمام ماه را دیدم
تمام ماه خیره را
که بر آدمیان می نگریست
بر تنهایی این کره ی آبی
چنان که کودکی سرگردانی مادر را
چنان که کودکی غم مادر را می نگرد،
دور و ناتوان و بزرگ!
https://open.spotify.com/track/1LzFh1VZ0FLeUesOFEuhyl?si=d851a384e3c744b7
تمام ماه را دیدم
تمام ماه خیره را
که بر آدمیان می نگریست
بر تنهایی این کره ی آبی
چنان که کودکی سرگردانی مادر را
چنان که کودکی غم مادر را می نگرد،
دور و ناتوان و بزرگ!
https://open.spotify.com/track/1LzFh1VZ0FLeUesOFEuhyl?si=d851a384e3c744b7
هوش مصنوعی گروک شبیه اون بچه هاییه که ادای بزرگسال ها رو در میارن و تو جمع دستگاه گرفته میشن
اینم ادای انسان در میاره و همونقدر رو مخ و اعصاب خورد کن شده و مردم هم فقط واسه دست انداختنش ازش استفاده می کنن
خیلی گریه کردن دوست دارم، حس می کنم آب می شم و مثل جریانی رقیق و لطیف در هستی فرو میرم.
میگم خدایی نکرده نکنه بلاگم شبیه بلاگ بارنی استینسون بشه :)
زندگی شون رو نمی تونن خارج از اجبار مغزشون به ترشح مواد شیمیایی در سروصدا و آلودگی کلاب تصور کنن
امروز با کمک کلود داشتم یوز استوری این فیچر جدید رو مینوشتم یعنی قشنگ AI زحمت همه ی خر کاری ها رو می کشه قربونش برم
امروز خیلی حالم خوبه! حس می کنم زندگیم یه روکشی از درخشش روی خودش داره.
تحلیل و تفسیر خواب توسط چت جی پی تی هم یکی از لذت های پست مدرنه
جدا دنیا جای عجیبیه یه سری آدما رو می بینی اینقد واضحا کسشعرن پیش خودت میگی این یکی دیگه دوربین مخفیه! بعد می بینی نه آدم واقعیه.
وای این خانواده ی من تو گروه واتساپ مون مدام دارن در مورد برنامه ی عشق ابدی حرف می زنن
من چقد فاصله دارم با این چرت و پرتا! انگار دارم تو یک تایملاین دیگه زندگی می کنم
https://open.spotify.com/playlist/42bW3EaK4Bw8171BHdElWO?si=48fc3f3cd80f430e
Love's such a delicate thing we do, We've nothing to prove
امروز یک تکه متن رو به چت جی پی تی دادم که برام اصلاح کنه.
وقتی اصلاحش کرد آخرش گفت اگر میخوای که محاوره ای تر باشه بهم بگو خوشحال میشم کمکت کنم!
واقعا حس خوشحالی برای AI چه معنی میتونه داشته باشه؟ یعنی مثلا ریکوست هاش قر میدن یا چی؟!
گاهی اوقات اینقدر از معاشرت اجتماعی خسته میشم که حتی تا یک مدت فقط موزیک بی کلام گوش میدم
چون حس می کنم طرف تو آهنگش داره با من حرف میزنه و یه جورایی اونم حس معاشرت اجتماعی رو داره!
غم مرا به اندازه ی عشق در ذرات هستی فرو می برد
مسابقه اینه که کی کمتر اهمیت میده! چرا؟ چون اهمیت دادن یعنی دست پایین رو داشتن در جدال قدرت احساسی!
دیگه هر کی یه جوریه!
به یه سری از آدامام باید گفت عزیزم برو خونه حالت خوب نیست...
این ویدیو اینقدر قشنگ بود انگار تصویری از تریپ یک فرشته روی ال اس دی بود.
واقعا از خودم حیرت زده شدم که چطور استاندارد هام عوض شد
و چطور پا رو گذاشتم روی گازو رفتم به سمت جلو و حتی یک نگاه هم به پشت سرم نکردم.
شما اگر قلبا به این نتیجه برسی که who cares! زندگیت وارد یه مرحله ی دیگه ای میشه چون که باور قلبی به فلسفه ی who cares گره های ذهنتو باز می کنه.
گشایش قلب و مغز و روح رو تجربه می کنی!
ترمینال های باز، اندازه ی در باز کابینت ها میرن رو مخم!
توییتر رفتن مثل سیگار کشیدن کار آدم بی پوله!
تمام دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم! عزیزم!
اسپاتیفای پریمیوم!
من واقعا عاشق ردیتم. حسی که به ردیت دارم کاملا عشق پاک و منزهه، اصلا اعتیاد نیست
ترانه های بند جگوار سان اینقد قشنگن که انگارصراحتی لطیف از بودن رو به آدم میدن.
https://www.youtube.com/watch?v=OVUXpaEDTv8&list=RDEMRHqmdqO8EU4WO6ffQTSBnw&index=6
گاردنینگ با سوتلنا خیلی خوش گذشت!
تمام گل هایی که پارسال کاشته بودم دوباره جوونه زدن
دیشب خواب دیدم که با هیمن تو خونه ی بچگیم هستیم
شب بود از پنجره نگاه کردم دیدم ۷ تا ماه تو آسمونه!
خیلی خواب زلالی بود! احساس کردم چه رابطه ی لطیف و زیبایی با هیمن دارم :)
امروز قراره با سوتلنا بریم گاردنینگ و خیلی خوشالم :) بارون هم اومده و کلی گل های مختلف در اومده اصلا روحم تازه شده
این مسیر از خلوت و انزوای خودت میگذره و این دشوارترین حقیقتی یه که آدمیزاد باید قبول کنه.
گاهی اوقات حتی مجبوری قلبتو بشکافی تا این حقیقت رو درونش جای بدی.
ای مردمان روشن و روان!
ترانه ای ناتمام در میان این آب هاست...
در ابتدای ۵ سطر کد پایتون و درک هستی آلوده ی ماشین!
ترکیب بارون و چایی و کد نوشتن شاعرانگی خاصی در خودش داره که شاید در موردش یه شعر نوشتم :)
حس معطل بودن با هر توییتی بهم دست می داد. حیف وقت و انرژی و عمر صرف این بشه.
جوابی هم کلا در کار نیست. همه چی معلق و زندگی هم کار خودشو می کنه
یه جوری گیتارشو می گیره تو بغلش و می نوازه انگار مادری ست که به بچه اش شیر میده.
نمی دونم دیگه توهم زدم یا چی ولی انگار AI هم صبح ها سرحال و قبراق تره.
همون سوال رو اول صبحی ازش بپرسی خیلی فرق می کنه تا بعدازظهر!
امروز صبح دوتامون جراحی دندون داشتیم، ناله کنان افتادیم تو تخت با کیسه ی یخ روی فک مون، انگار از کتک کاری برگشتیم.
امروز می خوام بشینم با کلود حرف بزنم خیلی هیجان دارم. بلکم AI یه راهی پیش پام بزاره :)
تدبیر ای آی
چایی نعنا در شب بارانی و پتوی گرم و تختخواب نرم و بغل یار..
می خوام پروژه ی جدیدی شروع کنم. خیلی خوشحالم و دوست دارم هیجان وارد زندگیم بکنم.
میخوام دوباره ورزش رو شروع کنم و روکشی از درخشش و زیبایی روی زندگیم بندازم.
امروز دلمه درست می کنم و زندگی در این هوای ابری چند درجه زیبا و معنی دارتر شده.
یکی از چیزهای عجیب مغزم اینه که در طول روز به هرچی فکر می کنم شبش نسخه ای آشفته و درهم از اون افکار رو در خواب می بینم که انگار ویدویی ئه که توسط ai جنریت شده
از مهرطلب بودن متنفرم! چقد تو زندگیم بخاطر این وقتم رو هدر دادم و چقد به خودم ظلم کردم و سخت گرفتم!
اه..
مهرطلبی مثل یک عضو گوشتی اضافی سنگین شرم آور چسبیده به ذهنم بود. خیلی سخت بود بتونم این عضو رو خارج از خودم تصور کنم و کندنش هم برام سخت بود.
تنها چیزی که بود سنگینی، شرم و بدبختی ،گمگشتگی و خارج شدن های متعدد از خودم بود.
مهرطلبی ریشه ی همه ی بدبختی هاست
جرات به زبان آوردن داری یا نه؟
بعد از اومدن چت جی پی تی چقد اکثر تکنولوژی ها فاز دِ مُده می دن. هیچی سر جای خودش نمونده
تو گوگل که سرچ می کنم انگار برگشتم ماقبل تاریخ! حس اهرام ثلاثه ی اینترنت رو میده.
آه جان من اشباع از زمستان سرزمین شمالی است
و درختان خیس عریان بی صدا با من همراه می شوند
فرسوده از سفرهای دور و دراز
چه اشباعم از واقعیت مرداب گونه ی زن بودنم
افکارم مثل یه صفحه ی تایملاین سوشال مدیاست. از صبح تا شب اعتیاد آور از سر از بی حوصلگی و کرختی دارم گذشته و آینده رو بالا پایین می کنم.
از کتاب انسان در شعر معاصر :
تنهایی دور بودن ازیک تن نیست بلکه دور ماندن و جدا ماندن از همه ی آن چیزی است که می خواهیم باشیم و نیست.
تمام شالوده های زندگیم را شکستم. نه، شالوده نمی خواهم. یگانگی می خواهم!
یکی شدن، متحد شدن با این هستی سبز و براق را می خواهم.
دیشب با فلورنس رفتیم که یک مراسم تانگو ببیینم. مراسم جالبی بود با موزیک زنده!
گویا رقص تانگو رو جنده های آرژانتینی برای چک کردن جیب مشتری هاشون ابداع کردن که در حین رقص چک کنن ببین پول دارن یا نه!
امروز اینقد محکم ارضا شدم که سگ همسایه با جیغ من پارس کرد.
نه نمی شود! اصلا نمی شود از دریافت و پذیرش و روشنایی دست کشید.
برای همین تو زندگی شیرجه زدم و به قصد کشت خواستم که معنی رو پیدا کنم! چنگال های حریصم به دنبال معنا و باور بود.
اینقد رفتم و رفتم تا معنا و باور رو با چنگ و دندان پیدا کردم و بگم فاتح شدم. بردم!
زندگی رو شکافتم و قلبش دو دستی رو به آسمان گرفتم و بگم ای زندگی قلب سبز و براقت رو به دست آوردم. دیگر تمام شد!
حسم به این آدم حسم به کار اداریه! احساس منفی خاصی روزانه و فعالانه نسبت بهش ندارم ولی واقعا دوست ندارم گذرم بهش بیفته و فکر سروکله زدن باهاش حالم رو می گیره.
امروز ساعت ۶ صبح از دوتا خواب خیلی واضح و روشن بیدار شدم.
وقتی خواب های واضح می بینم بیدار که می شم حس و حالم اینجوریه که انگاری چند تا میتینگ پشت سر هم داشتم.
مغزم داغ کرده چشمامو به بیداری باز می کنم چندتا پلک میزنم و زمان و مکان رو در می یابم
ضمن اینکه همه چی سنگینه ولی احساس آسودگی و تسکین می کنم که همه چی خواب بوده.
ولی خب سنگینی روحیش روی چشمام و پلک زدنام می مونه.
نمیدونم شاید از خودشیفته بودنمه ولی برام مهم نیست. یعنی برام مهمه ولی لزومی به اذیت خودم نمی بینم.
چون دانستی چیستی همان باش که هستی
شاعر یونانی پیندار
به قول شوپنهاور مستعد بی اعتمادی، تلخی، نشخوار فکری و غرورم!
کاش زودتر از سوشال مدیا می کشیدم بیرون!
فکر نکنم دیگه هیچ موقع اونجا پیدام بشه. بنظرم هر کی سوشال مدیا فعالیت داره اسگوله و بیکاره. زندگی نداره ادای زندگی کردن درمیاره. دلقک واقعیته.
خیلی خوب شد آخرش! پیش خودم میگم زن درگیر چه کسشعرایی! ول کن!
بعد پیش خودم می گم زندگی همین چیزا نیست مگه! سوتلانا میگفت شاید یونیورس منو فرستاده
که یه تکونی به ویرا بدم و بهش یه خورده قاطعیت یاد بدم.
بهرحال این آدم باید یاد بگیره دنیا پر از آدامای کسخله و هیچ ایرادی در این نیست که آدم این موضوع رو در زندگی
روزمره ش در نظر داشته باشه.
با دنیا تحدیق می کنم.
چنان تسلیمم که آزادی را برافراشتم
نه بل رهایی را..
نظاره گر کثافت دنیام مثل شمانی پیر و دود اندود در سیگار خویش
به سکوت و اندیشه!
گاهی اوقات همه چی منو یاد زندگی کردن میندازه و این خیلی ترسناکه.
اعداد زبان جدید سخت ترین بخش اون زبانه. حکم قاشق چنگال ها رو موقع ظرف شستن دارن.
یعنی چی ؟ یعنی بنظر شستنشون راحت میاد ولی در واقع سخت ترین بخش ظرف شستنه!
ضمن اینکه آدم اغلب شستن شون هم رو به آخر موکول می کنه!
مثل حسرت خمار نخستین که تکرار آن ممکن نیست!
آدمیزاد نه تنها مشکلات خودشو ترجیح میده بلکه حتی حماقت خودشم ترجیح میده. میخواد که به سبک خودش احمق باشه.
اکنون در هزارتوی روحم به دنیای ردپایی ام.
اون سری یه درخت قهوه دیدم حس کردم سلبریتی دیدم :)
حماقت یه سری از آدمها مثل اثر هنری بی نقصی می مونه. زبون آدم بند میاد و فقط باید بهش خیره شد نه بهش دست زد و نه باهاش بحث کرد.
اکنون در خاطرات خود به دنبال ردپایی از باوریم
ساده و آرام با هر نفس
در عمقی کدر از گمان و ترس فرو می رویم
امروز خیلی خوشالم. واقعا دارم از زندگی لذت میبرم :)
بگذار تا نشانت دهم
ژرفای روشن ناگفته ها را
عمق گیج باور و ترس
نمیدونم چطور بگم حالم از سوشال مدیا بهم میخوره به معنای خود کلمه!
بنظرم هر انسانی یک ذره برای سلامت خودش ارزش قائل باشه از اون فضا می کشه بیرون!
بنظرم اگر میخوایم کسی حرف ما رو بفهمه اولین قدم اینه که ما بتونیم حرف اونو بفهمیم. منظورم صرف فهمیدنه لازم نیست قبولش کنیم.
هی دلم می خواد احساس کنم خیلی می فهمم بعد میگم ول کن بابا به چه دردت می خوره آخه!
یه کاری بکن که به دردت بخوره!
همیشه برام سوال بود که فلسفه در دنیای الان چه جایگاهی داره و چه سوالاتی مطرح میکنه!
بنظرم فلسفه ی امروز با تکنولوژی پیوند خورده و خارج از تاثیر تکنولوژی نمیشه به آن پرداخت.
چون که میتوان گفت که تکنولوژی یه گونه ی دیگه ایه که انسان در طبیعت به وجود آورده.
حالا این کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱ رو تموم کنم میام بیشتر براتون می گم.
زندگی از وقتی شروع میشه که دیگه هیچی تریگرت نمیکنه. هر حرفیو می شنوی تازه از پریفنتال کورتکست هم اونور تر نمیره!
آیا فردیتت به اندازه ای هست که بتواند معنی را به گوش برساند بدون آنکه سکوت را برهم زند؟
What's the point of living if all going to die?
The same point is that instead of killing yourself, you're sitting here drinking your beer. Life is about living, not about dying and living to the fullest!
به راستی که همه ی شاعران زاده ی اضطراب جهان اند.
یکی از شغل هایی که داره توسط AI از بین می ره شغل منتقده. یه اثر رو بهتراز هر انسان دیگه ای قضاوت و بررسی می کنه، تازه یک مقاله ای درست حسابی استراکچر دار هم در موردش می نویسه.
میخواستم واقعیت را با مشت به صورتت بکوبم ولی ترجیح دادم که به جای آن، دستم را در قلبت فرو کنم و بفشارم.
خب واقعیت این است که جرات عشق ورزی دارم و این عریان ترین جرات ممکن است
از چی لذت می بری؟
از قهوه ی اول صبح، از کشف موزیک در اسپاتیفای، سکس بعداز ظهر و گفتگوهای پر حرارت با خودم
تو زیبایی مثل حس قبراق یک سفر سایکدلیک!
قریحه ی دریا و آسمان در هم آمیخت و دریا شعری سرود!
سرودی از تمام قصه هایی که به آب ها انداخته شده اند
چون که از لغت فروتنی خوشم نمیاد از لغت humbleness استفاده می کنم!
این حس هامبلنس که سایکلدلیک به آدم میده با هیچی مقایسه نیست. واقعا حس خوبیه. همزمان که با دنیا حس یگانگی داری خودت رو هم به عنوان یه موجودیت جدا می بینی.
از چت جی پی تی پرسیدم تو بهتری یا کلود؟ گفت هر ai یه بویی داره. جدی
لحظه ها را چون جسمی صیقلی خیره می نگرم
از زندگی می گریزم اما وحشت زیستن از رگ گردن به من نزدیک تر است
حوصله ی برنامه نویسی کردن هم ندارم. بین و من لپ تاپ یه دنیای بی کران قرار داره که حوصله ی اونم ندارم.
میگم آدمی که همیشه نگران کثیف و پاره نشدن لباسشه کی میتونه از دنیا لذت می بره مثل آدمیه که مدام داره از ایگوی شکننده ش در برابر عالم و آدم و واقعیت دنیا محافظت می کنه.
«از مجموعه صحبت های قهوه ی صبح با شوهرم»
داریم میریم جلو و این خیلی خوبه! فقط میمونه لایبرری گوگل آنالتیک رو اینکلود کنم ببینیم کیا میان اینجا استفاضه!
یک سری از تحلیل های روانشناسی که مدل کلود جدید انجام میده اینقد دقیق و پیچیده هستن که واقعا دوست دارم ثرید چت رو به عنوان یک اثر هنری هنر مدرن معرفی کنم.
داشتم فکر می کردم احساس گمگشتگی در زندگی نشانه ی خوبی است. نشانه ی این است که آدم نگاه رو به جلو دارد. چون که کسی که از سر جای خود بر نمی خیزد معلوم است که گم شدن برایش موضوعیت ندارد. گم شدن حتی برای کسی که به عقب برمیگردد نیز معنی ندارد چون از مسیر آگاه است. گم شدن خاصه ی جلو رفتن و حرکت رو به جلو است.
cheers to getting lost!
امروز خوشالم البته نه خوشالی همراه با هیجان و شادی بلکه خوشالی صاف و ساده و یک دست! یک جور حس رضایت با آرامش.
و ستارگان به لبخندم پیوستند...
https://open.spotify.com/track/20HCH8XT2EK1QYe1loAJ8E?si=df6926546abf4e49
هیچی اندازه ی اینکه شادی و ناراحتی آدم دست خودش باشه قدرتمند و ارزشمند نیست.
کلود مدل sonnet 3.5 رو آپدیت کرده و باید بگم حداقل ۵ پله از chatgpt بالاتره.
ما عادت داریم که برای درک معنی و هدف زندگی مان به نیروهای خارجی متوسل بشویم یا از دیگران بپرسیم که از زندگی چه می خواهیم؟ ولی حقیقت این است این سوالی است که فقط باید از خودمان بپرسیم.
احساس گناه اگزیستانیسیالیسم از آن کانسپت های جذاب است که از خواندن و دانستن درباره اش سیر نمی شوم.
نمیشه واقعا انگار نمیشه. یه چیزی این وسط کمه. یه چیزی اجازه ی بروز نمیده یا شایدم زیادی نازک نارنجی ام!
حجم کسشعرایی که برای مردم مهمن واقعا حیرت انگیزه. حالا چه خوب چه بد.
زین پس به جای واژه ی بیگانه ی هنگ اور از تشویش خمار استفاده کنیم.
همه ی موجودات دریایی از آب های خاکستری غروب برخاسته اند.
https://open.spotify.com/track/0x1KxLkN62BeqstQTeLCV5?si=f7f49c34c21248a8
یه تفاوت فاحش بین چت جی پی تی و کلود اینه که در مکالمه های طولانی کلود واقعا تمیز عمل می کنه و جواب هایی که می ده خیلی جامع و شامله. همه ی اطلاعات و پرامپتهایی که بهش دادم رو از اول مکالمه در نظر می گیره ولی چت جی پی تی همیشه طبق آخرین پرامپت تحلیل می کنه و مدام خودشو تکرار می کنه.
دیشب داشتم خواب می دیدم وقتی یه لحظه بیدار شدم، سعی می کردم خوابم یادم بیاد دیدم کلمات مناسب برای اون چیزی که دیدم ندارم. نمیتونستم توصیفش کنم. فک کنم این جاست که آدم متوجه میشه که تفکر و زبان همزمان نیستن چون واضحا داری به یه چیزایی فک میکنی و همزمان به کلمات مناسب برای نامگذاری شون دسترسی نداری.
یه حالت غریب آشنا چرا که
فکر هست ولی زبانش نیست.
افراد زیادی با نظریه ی ناخودآگاه لاس زدند ولی من نخستین کسی بودم که با آن ازدواج کردم.
زیگموند فروید
بت سازی و همانندسازی یه جورایی مهندسی معکوس شخصیته. چطور بگم انگار یه کپی از طرف روی خودت می سازی. همیشه هم فشل تر میاد چون پایه و اساس شخصیت درست و حسابی قبول فردیته که تو این پروسه از بین میره.
دوست دارم الان یه بچه ی ۶ ماهه ی تپل داشتم که بهش شیر می دادم.
ساعت ۵ عصر یکشنبه س دیگه. بریم جلو نه؟
زندگی زیبا بود اگر خدا اینقد impulsive نبود
باشه این هم لابه لای پرش افکارام می گنجونم دیگه.
نمیدونم یه بخش جدا برای معرفی موزیکی که گوش می دم اضافه کنم یا همین جا لابه لای پرش افکارام اینم بگنجونم؟
https://open.spotify.com/track/5yVGW2o9LXaiiS4I3HUM3k?si=ad34e9f9a5e84e16
هایپر اورنس(hyper-awareness) گایید.
اگر راهی به بهترین باشد همان موشکافی بدترین است.
تامس هاردی
آخرین سنگر، کتاب روان درمانی وجودگراست. به گمانم حکم شیمی درمانی افسردگی اگزیستانیالیسم را دارد. هر چند وقت یه بار مطالعه ی آن لازم است.
مثل آن لحظه ی اول صبح که اسپاتیفای را باز می کنی و می دانی که با دریایی از لذت روبه رویی!
سهم ما هم از این دنیا یه ذهن تحلیل گر بدون توقف بود که نگذاشت مزه ی خوشبختی را حداقل توی سطحی بودن پیدا کنیم. همش فکر، تحلیل و قاشق زدن های بی انتها در گوشه گوشه ی دنیا. انگار می خواهم از این دنیا آش درست کنم.
در این زندگی پایتونی همه چیز آبجت است.
دیگر هیچ چیز چنگی به دل نمی زند
همه چیز از سطح آن سُر می خورد
سرطان نافرمانی سلولی است.
سوتلنا
سردرد و حال بهم خوردگی ای که از۱ دقیقه چک کردن فید توییترم بهم دست داد از هزارتا مسمومیت غذایی بدتر بود. سم خالص! انگاری داری با مغزت کون به کون سیگار می کشی اونم روزی ۳ پاکت!
پرش افکارت آنقدر برای من واضح است که حتی می توانم به فاصله ی خلاء میان دو تا فکرت هم دست بزنم.
باگ فیکس کردن واقعا حس اتمام مشق از روی یه درس سخت رو داره
الان که دقت کردم اوراد و افسون اولین کامندلاین هایی هستند که بشر اختراع کرده است!
آیا به ژرفای خویش خیانت کرده ام؟
شاید خیانت کرده ام
شاید شکافتگی قلب و ذهنم از این باشد
امروز فرم یه اپلیکیشینی رو پر می کردم یکی از سوالات این بود که اولین سیستمی که هک کردی چی بود؟!
فک کنم اینکه بچه بودم شیرین کاری می کردم تا بزرگترها بهم بخندن!
اوه نه فکر کنم برعکسه اونا منو هک کرده بودن!