امروز مشغول خواندن کتاب هنر و فلسفهی زیباییشناسی شوپنهاور بودم که به نکات جالبی برخوردم. شوپنهاور معتقد است که زندگی ما تحت سلطهی «اراده» قرار دارد.
اراده نیرویی بنیادین است که حرکت حیات را بهسوی پیشروی هدایت میکند؛ نه عقلانی است و نه هدفمند. اراده، میلی کور، بیپایان و همیشگی برای بودن، شدن و ادامه دادن است.
انسانها، حیوانات، گیاهان و حتی طبیعت، همگی ابزارهایی هستند که این اراده از طریق آنها خود را بروز میدهد.
به همین دلیل در ما میل، خواستن و تلاش پایانناپذیری برای بهدستآوردن وجود دارد. این میل ممکن است بهطور موقت ارضا شود، اما هرگز به سیری کامل نمیرسد. از اینرو، ما در چرخهای بیپایان از رنج گرفتار هستیم و بهزعم شوپنهاور، ذات زندگی را رنج تشکیل میدهد.
با این حال، به عقیدهی وی، روشهایی وجود دارد که میتوانند ما را اگر کوتاهمدت باشد از جریان این رنج جدا کنند.
مانند هنر و زیباییشناسی. اما این به چه معناست؟ برای مثال، زمانی که به موسیقی مورد علاقهمان گوش میدهیم یا با تمرکز بر یک شاهکار هنری مانند یک تابلوی نقاشی، خیره میشویم، در آن لحظات از چرخهی رنج بشری فاصله میگیریم. نوعی تجربهی «مرگ ایگو» رخ میدهد؛ چرا که در آن لحظات به «خود» نمیاندیشیم، در جریان اثر هنری حل میشویم، و آن «خود»ی که مملو از افکار، آرزوها، حرص و رنج است، از صحنه کنار میرود.
بهباور شوپنهاور، هنر همچون پنجرهای است که وقتی گشوده میشود، ما را از سلطهی اراده خارج میسازد.
اراده را برای چند لحظه خاموش میکند و به عبارتی:
فقط مینگریم، میشنویم و بودن در لحظه را تجربه میکنیم.
شوپنهاور موسیقی را عالیترین شکل هنر میداند که بازتابی مستقیم از جهان است.
بر اساس آنچه دریافتم، زندگی ذاتاً همراه با رنج است، اما سازوکارهایی برای رهایی موقت از این رنج ذاتی وجود دارد.
در ادامه، به این فکر کردم که سوشال مدیا، بهظاهر، باید ویژگیهای آن پنجرهی رهایی مورد نظر شوپنهاور را داشته باشند. اما در واقع بهنظر میرسد که نهتنها رنج بشر را کاهش نمیدهند، بلکه آن را تشدید میکنند.
سوشال مدیا معمولاً در جهت معکوس عمل میکنند؛ ما را مدام به سمت مقایسه، خواستن بیشتر و نیاز به دیدهشدن سوق میدهند.
بهعبارتی، بهجای خاموشکردن اراده، آن را پررنگتر میکنند، و حتی آن «خود»ی که شاید در جریان زندگی روزمره از یاد بردهایم، در این فضاها به شکلی واضح و پررنگ به ما بازمیگردد.