جالبه در سفر نه تنها میشه از دیگران شناخت بهتری پیدا کرد حتی از خودت هم شناخت بهتری خواهی داشت.
تو این سفر دو روزه به جنگل حس کردم با ابعاد جدید فلورانس و لوسیا بیشتر آشنا شدم و یان یه خورده رفت روی مخم! حس کردم آدمیه که با دارک ساید دیگران مشکل داره. دوست داره همیشه همه چی سبک و لایت و معنوی باشه که متاسفانه واقعیت دنیا گاهی اوقات تلخ و تاریک و سنگینه.
و لوسیا رو بیشتر دوست داشتم چون بعد آسیب پذیرشو بهم نشون داد و من با آغوش باز پذیرفتم چون واقعا دوسش دارم. و این موضوع که چقد با فلورانس میتونیم مثل دوتا بچه تو جنگل بازی کنیم و مسخره بازی دربیاریم. فلورانس آدم ملو ییه تلاشی برای هیچ چیزی نداره و خیلی هم بچگانه و ریلکسه و رابطه ی سالمی هم با روح و روان خودش داره و خیلی هم پذیرش بالایی داره.
از شخصیت مانون هم مثل همیشه استرسی و نگران نظم و ترتیب بودن دیدم. این زن واقعا باید روی بعد معنویتش بیشتر کار کنه و دریافتش از زندگی رو به اضطراب زنده بودن و زندگی تقلیل نده. از اینکه آدمی به این منظمی تو سفر باهام باشه واقعا لذت می برم ولی این زن لازمه که از حالت کاربردی بودن دربیاد و مثل یه انسان رابطه ی دریافت و پذیرش و انعکاس با زندگی داشته باشه.
چیزی که از خودم فهمیدم اینه که مشکلم مهربون بودمه :))
چیزی که از خودم فهمیدم اینه که با آدمهای هیپی و خیلی معنوی مشکل دارم چون یه بخش خیلی دارک تو وجودمه که با تمام وجود قبولش کردم و با آدمهای خیلی هیپی و مثبت دچار تضاد میشم. بنظرم بخش تاریک دنیا یه لذت و زیبایی خاصی درش هست که این آدمها از دیدن ودریافتش عاجزن.