نهان ترین جرات ها

قلبم را روشن کن

مانند آن لحظه ای که قریحه ی دریا و آسمان در هم می آمیزد

و دریا شعری می سراید

از تمام قصه های مردمان ساحل

بگذار تا پیدا کنم هستی ام را در مردمک بن بست چشمهایت

بگذر تا نشان دهمت عریانی براق یک لحظه را

بیدار و بی شک

و این است زندگی

مرا میل ورای رفتن آن نباشد