از کتاب شعر زنان جهان

تُو‌ِ دیت لوسن-شاعر دانمارکی

سپیده دم

افسرده
به نیمه شب بر می خیزم از بستر سردم
گیسوانم ژولیده
پوشیده از برگ های خشک
و بر ناخن های پایم
خشکیده های خون لاک
باقی مانده از روزهای تابستان
طعم خاکستر در دهانم
زهدانم خسته
زق زق دردی موذی

خصم آلود
اشیاء قدیمی
بیگانه می مانند با دستان هرزه گرد ساکنان جدید

جملات همیشگی
در لحظات احتضار
کلماتی که راحل سراسیمه
جا می گذارد-
عباراتی نامفهوم،
بی ربط و بی معنا

ناهماهنگ با
آشفته و گوریده
همچون کلافی کرکی
بازیچه های گربه ای بازیگوش.
می نوازد آرام آرام
استخوان های نرم و نازک کتفش را
لرزان در خواب
نه پرنده ای برای شکار
نه موشی برای تعقیب.
و نه راهی بیرون از هزارتوهای خاطره
زندگی به آهستگی فرو می ریزد
همچون قطره هایی جاری از ناودان