دستی نامرئی
می نوازد به آرامی
چان عمگین جهان گذاران را
کسی که نمی دانم کیست،
دلم را گرم کرده است.
در برف ماه هشتم
شکوفه های زودرس درخت هلو
آغوش می گشاد به روی نور خورشید
گسترده بر دامنه ی ناهموار رشته کوه سیرا
باد زوزه کشان زمزمه می کند
اندوه آغوش تنهای زنی را
ازسنگ خارا
پروانگان ما
از پستان های سنگی اش می نوشند
در پناه شب،
و از شکاف پلکهای من
قطره ی اشکی بیرون می خزد
کهنسال تر از جانم